بدان که: - همچنان که گذشت - تن، مملکتى است که خداوند عالم آن را به اقطاعروح مجرد مقرر فرموده، و از براى روح در این مملکت، از اعضاء و جوارح و حواسو قواى ظاهریه و باطنیه، لشکر و خدم بسیار قرار داده، که بعد از این شمهاى از آنهامذکور خواهد شد، و
«ما یعلم جنود ربک الا هو». (1)
و هر یک را خدمتى معین و شغلى مقرر تعیین داده، و از میان ایشان قواى اربع که:
«عقل» «شهوت» «غضب» و «وهم» باشد، حکم کارفرمایان و سران لشکر و عمالمملکت دارند، و سایر قوا، زیردستان و فرمان برانند.
و شان «عقل» ، ادراک حقایق امور، و تمیز میان خیرات و شرور، و امر به افعال جمیله و نهى از صفات ذمیمه است.
و فایده ایجاد «قوه شهویه» ، بقاى بدن است، که آلت تحصیل کمال نفس است، زیراکه: زیستبدن چند روزى در این دنیا، موقوف استبه تناول غذا، شراب، تناکح وتناسل.و احتیاج آنها به قوه شهویه روشن و ظاهر است.
و ثمره «قوه وهمیه» فهمیدن امور جزئیه است، و دانستن دقایق امورى که به وسیلهآنها به مقاصد صحیحه مىرسند.
و شغل «قوه غضبیه» آن است که: دفع مضرتهاى خارجیه را از بدن نموده، و نیز اگرقوه شهویه یا وهمیه اراده سرکشى و خودسرى کرده، و قدم از جاده اطاعت عقل بیروننهند، ایشان را مقهور نموده، به راه راست آورد، و در تحت اقتدار و تسلط عقل بازدارد.
و بدان که هیچ یک از قواى ظاهریه و باطنیه را به غیر از این چهار قهرمان، در هیچوقتى خیال فرمانروایى و اندیشه سرورى نیست، بلکه هر یک محکوم حکم حاکم خطهبدناند.
یکى از آنها که عقل است، وزیر پادشاه است که روح باشد، و هماره در تدبیر آناست که روح از مقتضاى صوابدید او تجاوز ننموده، و انقیاد اوامر و نواهى آن را نماید، تا به حسن کفایت و تدبیر آن، امر مملکت را «منسق» (2) و مضبوط کند و پادشاه راتهیه اسباب سفر عالم قرب، سهل و آسان باشد.
و دوم که شهوت است، مانند عامل خراج است، و طماع، دروغزن، فضول و «تخلیطگر» (3) است، و هر چه وزیر که عقل است گوید، شهوت، هواى مخالفت آن کند،و همیشه طالب آن است که راه روح را زده و او را محکوم حکم خود نماید.و مانندبهایم و چهارپایان غرق لجه شهوات نموده، و به هر چه او را امر نماید از مشتهیات «اکل» «شرب» «جماع» «مرکب» «لباس» «مسکن» و امثال آن، روح بدون آنکه درارتکاب آن با وزیر مشورت نموده و صواب و فساد آن را فهمیده باشد، متابعت نماید.
و سوم که غضب است، به «شحنگى» (4) آن شهر منصوب است، و تند و تیز و بىباکو شریر است، همه کشتن و بستن و زدن و شکستن و ظلم و ایذاء و عداوت و بغض راطالب است.و در صدد آن است که: پادشاه را که روح است فریب دهد، تا به آنچه اواشاره نماید، عمل کند، و فرمان عقل را اطاعت ننماید، و او را چون سباع درنده، همهشغل، دریدن و ایذاء بوده باشد.
و چهارم که وهم است، شغل آن مکر، خدعه«تلبیس»، (5) خیانت و فتنه است، ومىخواهد که سلطان مملکتبدن، مطیع و منقاد او شود تا به هر چه فرمان دهد ازفریفتن و شیطنت و افساد و مکر، اطاعت نموده تجاوز نکند.
و به سبب اختلاف هواهاى این قواى اربع، و تفاوت آراى این چهار سرهنگ استکه پیوسته مملکتبدن میدان محار به آنها و معرکه تنازع ایشان است.گاهى در آنجاآثار فرشتگان و اعمال قدسیان ظاهر مىشود، و زمانى که افعال بهایم و چهارپایان از آنهویدا مىگردد، و ساعتى مشغول شغل سباع و درندگان است، و لحظهاى مظهر آثارشیطان مىشود.و همیشه چنین است تا اینکه غلبه کلیه از براى یکى از این قوا حاصلشود، و دیگران مقهور حکم او گردند.در این هنگام پیوسته آثار آن یک از نفس سرمىزند و صاحب آن داخل در عالم آن مىشود.
پس اگر سلطنت از براى قهرمان عقل باشد، در مملکت نفس آثار ملائکه ظاهرمىگردد، و احوال مملکت انتظام به هم مىرساند، و صاحب آن داخل در صنففرشتگان مىشود، و همیشه چنین است.و اگر غلبه از براى دیگران باشد، آثار آنها درآنجا پیدا مىشود و مملکتخراب و ویران گشته، و امر معاش و معاد اختلال به هممىرساند، و صاحب آن داخل در حزب بهایم یا سباع یا شیاطین مىشود، نعوذ بالله من ذلک.
و مخفى نماند که: منشا نزاع و سبب جدال در مملکت نفس، قوه عاقله است، زیرا کهآن، مانع سایر قوا مىشود از اینکه آثار خود را به ظهور رسانند، و نمىگذارد که نفسرا مطیع و منقاد خود سازند، چون که اعمال و افعال آنها خلاف صوابدید عقل ومخالف مقتضاى آن است.
اما آن سه قوه دیگر را با یکدیگر نزاعى نیست، از این جهت که: هیچ یک به خودىخود منکر فعل دیگرى نیستند، و ممانعت از اعمال دیگرى نمىنمایند مگر به اشارهعقل تواند شد که: بالذات یا به جهتبعضى عوارض خارجیه، بعضى از این قوا راضعفى، و بعضى را غلبه و قوتى باشد، و لیکن این نه به جهت معاندتى است که فیما بینایشان باشد، بلکه به این سبب است که: در نفوس سایر حیوانات که از قوه عاقله خالىاندمنازعه نیست، اگر چه مختلفاند در قوهاى که در آنها غلبه و تسلط دارد.همچنان کهغلبه در جند شیاطین از براى قوه واهمه است، و در خیل سباع از براى قوه غضبیه است،و در حزب بهایم از براى شهویه.و همچنین در نفوس ملائکه نیز منازعه نیست ومجادله راه ندارد، زیرا که قوه ایشان منحصر است در عاقله، و از آن سه قوه دیگر خالىهستند، پس ممانعت و تدافع در آنها نیست.
و از اینجا روشن مىشود که: جامع همه عوالم و محل جمیع آثار، انسان است که ازمیان جمیع مخلوقات، مخصوص شده استبه قواى متخالفه و صفات متقابله، و از اینجهت است که مظهریت اسماء «متقابله الهیه» (6) به او اختصاص دارد.و مرتبه قابلیت «خلافت ربانیه» (7) به او تعلق گرفته، و عمارت عالم «صورت و معنى» (8) در خور اوست.وخلعتسلطنت اقلیم غیب و شهود برازنده قامت او.و طایفه ملائکه اگر چه مخصوصاندبه رتبه روحانیت و مبتهج و مسرورند به لذات عقلیه و انوار علمیه، و لیکن در عالمجسمانیت که یکى از عوالم پروردگار است ایشان را تسلطى نیست.
و اجسام فلکیه اگر چه بنابر قواعد حکماء، صاحب نفوس مجرده هستند، (9) اما آنها را از اوصاف متضاده و طبایع مختلفه خبرى نیست، منازل هولناک و راههاى خطرناکىطى نکردهاند، و سنگلاخهاى نزاع و جدال قوا را از پیش برنداشتهاند، و بار گران تقلبدر «اطوار» (10) نقص و کمال را بر دوش نکشیدهاند، و زهر جانگزاى انقلاب صفات واحوال را نچشیدهاند، و بر خلاف انساناند که چون به مرتبه کمال رسد احاطه به جمیعمراتب نموده، و سیر در طورهاى مختلفه، کرده و عالم جماد و نبات و حیوان و ملائکهرا در نور دیده، و به مرتبه «مشاهده وحدت» (11) برسد.
پس انسان نسخهاى است جامع ملک و ملکوت، و معجونى است مرکب از عالم امرو خلق.
حضرت امیر المؤمنین - علیه السلام - مىفرماید که: «حق - سبحانه و تعالى - مخصوص گردانید ملائکه را به عقل، و ایشان را بهره از شهوت و غضب نداد.ومخصوص ساختحیوانات را به شهوت و غضب، و آنها را از عقل بىنصیب کرد.ومشرف گردانید انسان را به همه اینها، پس اگر شهوت و غضب را مطیع و منقاد عقلگرداند افضل از ملائکه خواهد بود، زیرا که خود را به این مرتبه رسانیده و با وجود منازع،و ملائکه را منازع و مزاحمى نیست» . (12)
و از این معلوم مىشود که: اگر مطیع شهوت و غضب شود پستتر از حیواناتخواهد بود، زیرا که اطاعت آنها را نموده با وجود معین و یاورى مثل عقل، و سایرحیوانات را معینى نیست.
چون شناختى که آدمى را چهار قوه است که حکم سرهنگان دارند: نظریه عقلیه،وهمیه خیالیه، سبعیه غضبیه، و بهیمیه شهویه. بدان که به ازاى هر یک از اینها لذتى استو المى، و لذت هر یک در چیزى است که مقتضاى طبیعت و مناسب جبلت آن است کهبه جهت آن خلق شدهاند، و المش در خلاف آن است.
پس، چون مقتضاى عقل و سبب ایجاد آن، معرفتحقایق اشیاء است، لذت آن درعلم و معرفت، و الم آن در جهل و حیرت است.
و مقتضاى غضب، چون قهر است و انتقام، لذتش در غلبه و تسلط است، و المش درمغلوبیت.
و شهوت، چون مخلوق است از براى تحصیل غذا و سایر آنچه قوام بدن به آناست، لذتش در رسیدن به آنها، و المش در حرمان و ممنوعیت از آنها است.و همچنیناست در وهمیه.
پس همچنان که قوا در آدمى چهارند، همچنین هر یک از لذت و الم نیز بر چهارقسماند: عقلیه، خیالیه، غضبیه و شهویه.و بالاترین لذتها، لذت عقلیه است که بهاختلاف «احوال» ، (13) مختلف نمىشود و سایر لذات در جنب آنها قدر و مقدارى نداردو ابتداى امر آدمى میل او به سایر لذات است، و هر چند جنبه حیوانیت قوت مىگیرداین لذات نیز قوىتر مىگردد.و چندان که ضعف در قوه حیوانیتحاصل گردد اینلذات نیز ضعیفتر مىگردند.و در بدو امر لذات عقلیه از براى آدمى نیست، زیرا کهآنها حاصل نمىشوند مگر از براى نفوس مطهره از رذایل، و «متحلیه» (14) به فضایل.
و بعد از آنکه آدمى به مرتبه درک لذات عقلیه رسید، هر چند قوه عقلیه زیادمىشود و تسلط عقل بر سایر قوا زیاد مىگردد، لذات آن هم اتم مىشود، و همه روزهدر قوت و شدت است، و نقص و زوالى از براى آن نیست.
و عجب از کسانى که چنان پندارند که: لذات منحصر است در لذات جسمیه، وغایت کمال انسان را در رسیدن به لذت «اکل» و «شرب» و «نکاح» و «جماع» و امثالاینها مىدانند، و نهایتسعادت آن را در التذاذ به این لذات گمان مىکنند.
اینان لذات نشاه (15) آخرت و منتهاى مرتبه انسانیت را نمىدانند، مگر در رسیدن بهوصال غلمان و حور، و خوردن انار و سیب و انگور، و کباب و شراب.و المها وعقابهاى آن عالم را منحصر مىکنند در آتش سوزنده و عقرب گزنده، و «گرز» (16) گران و «سرابیل قطران» . (17)
و از عبادات و طاعات و ترک دنیا و بیدارى شبها نمىطلبند مگر رسیدن به آنها و نجات از اینها را.آیا اینان نمىدانند که چنین عباداتى عبادت مزدورانو بندگان است، و امثال این کسان، ترک کردهاند لذات جسمیه کم را که به بیشتر آنبرسند، و گذاردهاند اندک آن را که زیادت را دریابند؟ و غافلاند از اینکه: امثال اینچیزها چگونه کمال حقیقى انسان، و باعث قرب به پروردگار ایشان است، و کسى کهگریهاش از ترس سوختن آتش، یا عبادتش از شوق وصال حوران دلکش است، مقصوداز روزهاش طعامهاى الوان، و از نمازش امید لقاى حور و غلمان باشد، چگونه او را ازاهل بساط قرب خداى - تعالى - مىتوان شمرد، و به چه کمال استحقاق تعظیم و توقیردارد؟ ! آرى نیست اینها مگر از غفلت از ابتهاجات روحانیه و لذات عقلیه، و منحصردانستن لذت و الم در جسمیه. گویا به گوش ایشان نرسیده که سید اولیاء - علیه السلام - مىفرماید:
«الهى ما عبدتک خوفا من نارک، و لا طمعا فى جنتک، و لکن وجدتک اهلا للعبادةفعبدتک» یعنى: «خداوندا! من عبادت ترا نمىکنم به جهت ترس از آتش دوزخت، یا ازطمع شوق در نعیم بهشتت، و لکن ترا سزاوار پرستش یافته، پس بندگى ترا مىکنم» . (18)
و بالجمله لذتهاى جسمانیه را اعتبارى، و در نظر اهل بصیرت قدر و مقدارى نیست،در این لذات انسان با بهایم و حشرات و سایر حیوانات شریکاند، و چه کمال است درآنچه انسان در آن مشارکتحیوانات عجم باشد، و در استیفاى آنها نفس ناطقه مجرده، خادم قوه بهیمیه گردد.
و عجبتر آنکه: طایفهاى که لذات را منحصر در اکل، شرب، جماع، مسکن، لباس،حشم، مرکب، و جاه و منصب مىدانند، و کسانى را که از اینها بىنصیباند محروممىشمارند، و بر آنها افتخار مىکنند و بزرگى به آنها مىفروشند، هرگاه به کسىبرخورند که ترک شهوات کرده و پشت پا بر لذات دنیویه زده، در خدمت و نهایتتواضع و فروتنى و مذلت و شکستگى مىنمایند و خود را در جنب ایشان از زمره اشقیامىدانند.
و چگونه نیل به لذات جسمیه کمال باشد، و حال اینکه همگى دامن کبریاى خالقعالم را از لوث این لذات پاک مىکنند، و مىگویند که: اگر نه چنین باشد نقص لازم خواهد آمد.پس اگر اینها کمال بودى بایستى که از براى مبدا کل نیز ثابتباشد.و اگرنه این است که این لذات قبیح هستند، چرا صاحب آنها شرم از اظهار آنها دارد، و سعىدر پوشیدن آنها مىکند؟ و چرا اگر کسى را پرخواره و شکم پرستخوانند تغییر درحالش به هم مىرسد و حال اینکه هر کسى طالب نشر در کمال خود است.بلکهفى الحقیقه لذات جسمانیه لذت نیستند، بلکه دفع آلامى چندند که از براى بدن حاصلمىشوند.
پس آنچه را در وقت «اکل» ، لذت مىدانى نیست مگر دفع الم «گرسنگى» .و آنچهرا در وقت «مجامعت» ، لذت مىشمارى نیست مگر ازاله کردن «منى» .و از این جهتاست که: سیر را لذتى از اکل نیست، و این خود ظاهر است که خلاصى از الم، غیر ازمرتبه کمال است.
و چون این معلوم شد و دانستى که: در لذات جسمیه کمالى نیست، و شناختى کهانسان در قوه عاقله و لذات عقلیه شریک ملائکه قدسیه است، و در قواى غضبیه، شهویه،بهیمیه و لذات جسمیه، شبیه سباع و بهائم و شیاطین است، بر تو معلوم مىشود که هریکى از این قوا در آن غالب و طالب لذات آن مىشود، شریک مىشود با طایفهاى کهاین قوه منسوب به آن است تا آنکه غلبه به سرحد کمال رسد، در این وقتخود آنمىشود، و داخل در آن حزب مىگردد.
پس، اى جان برادر! چشم بصیرت بگشا و باهوش باش، و ببین که خود را در کجاداشته و مرتبه خود را به کجا رسانیدهاى.
و بدان که: اگر قوه شهویه تو بر سایر قوا مسلط شده تا اینکه اکثر شوق تو، و بیشترفکر تو در کار اکل و شرب و جماع و سایر لذات شهویه است، و اکثر اوقات در آراستنطعامهاى لذیذه، و یا خواستن زنهاى جمیله است، خود را یکى از بهایم بدان و نام انسانبر خود منه.
و اگر تسلط و غلبه در تو از براى قوه غضبیه است، و پیوسته خود را مایل منصب وجاه، و برترى بر عباد الله مىبینى، و طالب زدن، بستن، انداختن، شکستن، فحش، دشنامو اذیت «انام» (19) هستى، خویش را سگى گزنده و یا گرگى درنده مىدان، و خود را اززمره انسان مشمار.
و اگر استیلا و قهر از براى قوه شیطانیه است، و همیشه در فکر مکر و حیله و تزویر وخدعه و بستن راههاى مخفیه از براى رسیدن به مقتضاى غضب و شهوت است، خود راشیطانى دان مجسم و خارج از حزب بنىآدم.